جدول جو
جدول جو

معنی هزل گو - جستجوی لغت در جدول جو

هزل گو(رَ)
بیهوده گو و یاوه درای. (آنندراج). رجوع به هزل شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غزل گو
تصویر غزل گو
کسی که غزل بگوید، غزل گوینده، غزل سرا، غزل پرداز، غزل خوان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فال گو
تصویر فال گو
فال بین، آنکه به وسیلۀ رمل و کتاب، طالع مردم را می بیند و بخت و اقبال و سرنوشت کسی را پیشگویی می کند، آنکه از طریق نخود، ورق، خطوط کف دست، فنجان قهوه و چیزهای دیگر حوادث را پیش گویی می کند، طالع بین، فال گیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قزل گز
تصویر قزل گز
راش، درختی جنگلی با ساقه قطور، برگ های ضخیم و گل های خوشه ای که چوب آن در صنعت کاربرد دارد، الاش، چلر، الش، قزل آغاج، چهلر، مرس، آلش، آلاش، قزل آغاجغ، راج، آلوش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هرزه گو
تصویر هرزه گو
کسی که سخنان بیهوده و بی معنی و بی فایده بگوید، یاوه گو، بیهوده گو، یاوه سرا، هرزه خا، خیره درا، ژاژدرای، هرزه لاف، هرزه لای، یافه درای، ژاژخا، مهذار، هرزه درای، افسانه پرداز، افسانه گو
فرهنگ فارسی عمید
(خُ فُ)
محل گوی. گویندۀ لایق و شایسته. (ناظم الاطباء). آنکه سخن بر وقت و به موقع آن زند و بی محل گوی مقابل آن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(هَُ)
هولاکو. هولائو. یکی از چهار پسر تولوی و بنابراین نوۀ چنگیز مغول بود. مادرش زنی عیسوی مذهب موسوم به ’سرقوی تی’ بود و زنش ’دوقوزخاتون’ نیز مسیحی بود. هلاکو در سال 651 هجری قمری مأمور تسخیر ایران مرکزی و غربی و فرونشاندن فتنه های اسماعیلیان و سرکوبی خلیفۀ عباسی شد. لشکریان وی اکثر از طوایف عیسوی مغول بودند. اسماعیلیه در حدود ولایت طالقان و کوههای الموت قریب پنجاه قلعۀ مستحکم را در تصرف داشتند که مشهورترین آنها قلاع الموت، میمون در و لنبه سر بوده. و الموت بزرگترین مرکز فرماندهی یا پایتخت ایشان به شمار میرفت. مأموریت هولاکو به امر برادر بزرگترش منگوقاآن آغاز شد و ابتدا یکی از امرای عیسوی لشکر او به نام کیتوبوقا قلاع حدود دامغان و سمنان (قهستان) را مورد حمله قرار داد و تعدادی از پناهگاههای اسماعیلیان را ویران یا تصرف کرد و خود هلاگو پس از تصرف ماوراءالنهر در سال 653 از جیحون گذشت و چون به خراسان رسید امیر ارغون مطیع او شد و دبیران و درباریان خود را نیز به خدمت او گماشت. سرانجام در سال 654 هلاگو بر اسماعیلیان چیره شد و الموت را نیز تصرف کرد. پس از تصرف الموت هولاگو امر داد که کتاب خانه عظیم و بی مانند آن را نابود کنند ولی عطاملک جوینی که به امر ارغون به خدمت هولاکو پیوسته بود اجازه خواست که در این کتابخانه به مطالعه پردازد و نفایس آن را جدا کند و از جملۀ این کتاب ها شرح حالی از حسن صباح به نام ’سرگذشت سیدنا’ بوده که خلاصۀ آن را جوینی در جلد سوم جهانگشا آورده است، ادامۀ سرکوب ملاحده تا سال 671 که مغول قلاع آنها را در شام تصرف کرد ادامه یافت. هلاکو پس از فتح الموت عزم بغداد کرد و در این هنگام ابواحمد عبداﷲ ملقب به المستعصم باﷲ سی وهفتمین و آخرین خلیفۀ عباسی بر تخت فرمانروایی بود و ایام را به مطالعه و لهوو لعب میگذراند و از تدبیر و سیاست به دور بود. امورممالک او را ابن علقمی وزیر اقبال شرابی، علاءالدین دواتدار کبیر و مجاهدالدین دواتدار صغیر به دست داشتند و هر یک از آنها نیز به دلیلی در اندیشۀ برانداختن خلیفه بودند و از طرفی مقارن همان ایام جنگ شیعه وسنی در بغداد آشوبی به وجود آورده بود و هولاکو هنگامی عازم بغداد شد که بدرالدین لؤلؤ صاحب موصل ابوبکر بن سعد اتابک فارس، خواجه نصیرالدین طوسی، عطاءالملک جوینی و دو پسر رئیس الدوله طبیب همدانی در رکاب او بودند. در روز دهم رمضان سال 655 هولاکو ایلچیانی پیش خلیفه فرستاد و از او خواست که شخصاً به خدمت آیدو یا وزیر و سلیمان شاه و دواتدار صغیر را برای رساندن پیغام بفرستد. خلیفه دو نفر دیگر را فرستاد و هولاکو را تهدید کرد و دستور داد که به خراسان برگردد.
هلاکو بار دیگر توصیۀ خود را تکرار کرد و این بار قرار شد به تدبیر ابن علقمی هدایایی نزد هولاکو فرستاده شود و به نام وی در بغداد خطبه و سکه رایج گردد ولی دواتدارمانع شد و سلیمانشاه خلیفه را به تجهیز لشکر واداشت. از طرف دیگر هولاکو اکراد مغرب ایران را با دادن مال و مقام با خود همدست کرد و از دو جانب لشکر خود رامأمور بغداد نمود و یک بار دیگر به خلیفه پیغام داد که به اطاعت او درآید. محاصرۀ بغداد از سه شنبه بیست ودوم محرم سال 656 شروع شد و تا آخر این ماه طول کشید و در این مدت مغولها شهر را قدم به قدم خراب میکردند و بااینکه خلیفه با پیغام و هدیه میکوشید که او را بازگرداند اما تقاضای او مقبول نیفتاد و خواجه نصیر به بغداد رفت تا سلیمانشاه و دواتدار را نزد هولاکوآورد و خلیفه هر دو را روانۀ خدمت هولاکو کرد. هولاکو به آنها اجازه داد که بستگان خود را از شهر بیرون آوردند و عده ای به امید نجات به همراه آنها بغداد راترک گفتند و نزد هولاگو آمدند. هولاگو فرمان داد تا همه را به قتل رسانند.
سرانجام روز یکشنبه چهارم صفر 656 مستعصم با سه پسر خود و سه هزار نفر از بغداد خارج شد و به حضور هلاگو آمد و چون به ظاهر هلاگو با او خوشرویی کرد امر داد که مردم دارالخلافه با لشکریان هولاکو نجنگند و هولاگو پس از بیرون آوردن آنها از بغداد همه را کشت و در همان روز چهارم صفر دستور غارت بغداد صادر شد و هلاگو روز نهم وارد بغداد شد و مستعصم به دست خود کلید خزائن اجدادی را به وی تسلیم کرد. خواجه نصیرنوشته است که هلاکو طبقی زر پیش خلیفه نهاد و گفت: بخور. او گفت: نمیتوان خورد. گفت: پس چرا نگه داشتی وبه لشکریان ندادی و این درهای آهنین را چرا پیکان نساختی و به کنار جیحون نیامدی تا من از آب نتوانم گذشت ؟ خلیفه گفت: تقدیر خدای چنین بود. هلاکو گفت: پس آنچه بر سر تو خواهد آمد هم تقدیر خدای است.
گروهی از مورخان نوشته اند که ابن علقمی وزیر کینۀ خلیفه را در دل داشت و پنهانی با خواجه نصیر و هلاکو مراوده برقرار کرده و ضعف خلیفه را به اطلاع آنها رسانیده بود. سرانجام در همان سال 656 کار عباسیان بپایان رسید و بااینکه به خصوص اهل سنت از این واقعه سخت دلگیر بودند نتوانستند جلو تسلط مغول را بگیرند. هولاکو در یکی از جزایر دریاچۀ ارومیه مخزنی برای غنایم ساخت و مراغه را پایتخت خود ساخت و در آن شهر بود که خواجه نصیر توانست او را به ایجاد رصد خانه مراغه و تألیف زیج ایلخانی راغب سازد. زیج خواجه در سال 663 در زمان ابقاخان منتشر شد.
هلاکو پس از فتح بغداد به الجزیره و شام سفری کرد و سلاطین خانواده های ایوبی را که شش حکومت در آن دیار داشتند شکست داد. فتوحات هلاکو منجر به تأسیس سلطنت ایلخانان مغول گردید و خوداو پس از آنکه دچار اختلافات داخلی با بستگان نزدیک خود و از جمله برکای پسر جوجی گردید در سال 663 بیمار شد و در کنار نهر جغاتو (جنوب دریاچۀ ارومیه) درگذشت و او را که 48 سال از عمرش می گذشت در کوه شاهو در مقابل دهخوارقان به خاک سپردند. (از تاریخ مغول عباس اقبال آشتیانی، نقل به اختصار)
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ شِ کَ)
ول گوی. ول گوینده. در تداول، کسی که سخن بی معنی و بیهوده گوید. رجوع به ’ول’ و ’ول گفتن’ شود
لغت نامه دهخدا
(گَ / گُو)
نیله گاو. (یادداشت مؤلف). رجوع به نیل گاو و نیله گاو شود
لغت نامه دهخدا
(دُ رُ خوا / خا)
مهمل گوینده. یاوه گو. آن که سخن بی معنی و بی اراده و بی قصد و بی نتیجه می گوید. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَهْ نُ / نِ / نَ یَ دَ / دِ)
یاوه گوی. (ناظم الاطباء) :
نوای بلبلت ای گل کجا پسند افتد
که گوش هوش به مرغان هرزه گو داری.
حافظ.
رجوع به هرزه خای و هرزه درای شود، دیوانه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خُ اَ)
چربک گو. مستهزی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
نوح اندر بادیه کشتی بساخت
صد متل گو از پی تسخر بتاخت
در بیابانی که چاه آب نیست
می کند کشتی چه نادان ابلهی است.
مولوی (مثنوی چ خاور ص 181)
لغت نامه دهخدا
(قِ زِ وَ نَ)
دهی از بخش سراسکند شهرستان تبریز واقع در 48 هزارگزی شمال باختری سراسکند و 18 هزارگزی شوسۀ تبریز به سراسکند و 10 هزارگزی خط آهن میانه به مراغه. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و معتدل است. سکنۀ آن 216 تن. آب آن از چشمه و رود و محصول آن غلات و حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(رَ زَ)
هزل گو. رجوع به هزل گو شود
لغت نامه دهخدا
(بُ چَ / چِ کَ / کِ)
آنکه غزل گوید. غزل سرا. غزلخوان. غزل پرداز. و کنایه از مطرب است. (آنندراج) :
گر حور زره پوش بود ماه کمان کش
گر سرو غزلگوی بود کبک قدح خوار.
رودکی.
بوسه ای از لب تو خواهم و شعر از لب تو
که شکربوسه نگاری و غزلگوی نگار.
فرخی.
من غزلگوی توام تا تو غزلخوان منی
ای غزلگوی غزلخوان غزلخواه ببال.
فرخی.
خردمندی که از رایم خبر دارد ز ایمائی
غزلگویی که مرغان را به بانگ آرد به آوایی.
فرخی.
گرنه بیدل گشت بلبل چون کند چندین خروش
ورنه عاشق گشت قمری چون کند چندین فغان !
بوستان اکنون چو بزم خسروان آراسته
و اندرو بلبل غزلگوی است و قمری مدح خوان.
امیر معزی (از آنندراج).
بلبل بر شاخ گل هنوز غزلگوی
فاخته در بوستان هنوز به فریاد.
سروش اصفهانی
لغت نامه دهخدا
تصویری از هزل گوی
تصویر هزل گوی
تماخره گوی یاوه داری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محل گو
تصویر محل گو
گوینده لایق و شایسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قزل گز
تصویر قزل گز
ترکی چلر چلهر آلاش
فرهنگ لغت هوشیار
کت پیشگوی اختری یکی اختری گفت از آن پس به راه کزینسان ببرم سر ساو شاه (فردوسی) کندا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غزل گوی
تصویر غزل گوی
سرود گوی رامشگر
فرهنگ لغت هوشیار
بیهوده درا، بیهوده گو، پراکنده گو، هرزه درا، هرزه لاف، هرزه لاف
فرهنگ واژه مترادف متضاد
گستاخ، کسی که سخنان درشت گوید، بیهوده گوه
فرهنگ گویش مازندرانی
گاوی که برای شخم زدن آماده نباشد
فرهنگ گویش مازندرانی
کنایه از: شجاع و نترس
فرهنگ گویش مازندرانی
گاو شیرده
فرهنگ گویش مازندرانی